روشنی نیلگون صبح بودمن باپای برهنه ازپی حصاری بلنددرپی توبودم بادامنی

 پرازیاس ازکنارافق ازبلندای قاف ازوسعت بیکرانه ی آسمان گذشتم اماتونبودی!!

ومن به دنبال ردی ازتوحیران درکوچه پس کوچه های انتظارتونبودی ومن در

جست وجوی توشهررابه پایان رساندم...یاس هاهنوزدردامن من بودند ومن

سرگردان توعاقبت ناقوس شب نواخته شدبادآمدوهمه ی یاس هارابه آسمان

بردآسمان اماازهجرهجران من رنگ خون شد...امروزغروب من یاسی ندارم

که تقدیمت کنم ولی دامن من هنوزازعطر آن یاس هامعطراست اگرمی خواهی

آن رااحساس کنی سربردامن من بگذار...