دست های خدا
وقتی خداوندازپشت دست هایش راروی چشمانم گذاشت آنقدر
محودیدن دنیاازبین انگشتانش شدم که فراموش کردم منتظراست
نامش راصداکنم

بهش گفتم دیگه نمی خوامت خندیدورفت
تازه فهمیدم شوخی من حرف دلش بود...
.jpg)
روزی که متولدشدم آنقدرمتعجب شدم که یک سال ونیم حرف نزدم
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 15:25 توسط roghayeh
|